ضربه ی عشق
پارت سه
عروسی 💒:
مرینت :
لباس عروس ام رو با ناراحتی پوشیدم ولی قبل پوشیدن با لباس عادی خودم رفتم بیرون دم خونه یکی از دوستام در باز شد و پریدم بغلش بهم گفت :(میدونم با میل خودت ازدواج نکردی .هر وقت ناراحتت کرد بهم زنگ بزن میتونیم با هم فرار کنیم تا ابد عاشقتم )
(قول میدی هق هق امشب هق بیای ؟🥺 )
( آره ..راستشو بگو شب اول خواستگاری کاریت کرد؟)
(آره )و شدت گریم بیشتر شد .(وحی:حالا این آقا کی هست /اممم لوکا)
رگ غیرتش زد بیرون و گفت (چی کارت کرد مرینت)
(لبمو) (فهمیدم ..همیشه روزایی که نیست رو بگو تا بیام پیشت )(چشم ) (خداحافظ) (بای)
رفتم خونه و به الیا زنگ زدم که خوش و شوهرش نینو بیان اونجا .
لباسم رو تنم کردم و راه افتادم .
بعد از کلی کار عاقد و اینها :
رفتیم خونه که.
هی هی هی 😂