ضربه ی عشق

پانیسا عبداللهی پانیسا عبداللهی پانیسا عبداللهی · 1402/03/17 14:46 · خواندن 1 دقیقه

پارت سه 

عروسی 💒:

مرینت : 

لباس عروس ام رو با ناراحتی پوشیدم ولی قبل پوشیدن با لباس عادی خودم رفتم بیرون دم خونه یکی از دوستام در باز شد و پریدم بغلش بهم گفت :(می‌دونم با میل خودت ازدواج نکردی .هر وقت ناراحتت کرد بهم زنگ بزن میتونیم با هم فرار کنیم تا ابد عاشقتم )

(قول میدی هق هق امشب هق بیای ؟🥺 )

( آره ..راستشو بگو شب اول خواستگاری کاریت کرد؟)

(آره )و شدت گریم بیشتر شد .(وحی:حالا این آقا کی هست /اممم لوکا)

رگ غیرتش زد بیرون و گفت (چی کارت کرد مرینت)

(لبمو) (فهمیدم ..همیشه روزایی که نیست رو بگو تا بیام پیشت )(چشم ) (خداحافظ) (بای)

رفتم خونه و به الیا زنگ زدم که خوش و شوهرش نینو بیان اونجا .

لباسم رو تنم کردم و راه افتادم .

بعد از کلی کار عاقد و اینها :

رفتیم خونه که.

 

 

 

 

 

هی هی هی 😂